محل تبلیغات شما
توی ماشین نشسته بود و همینطور بی هدف توی کوچه پس کوچه ها دور می زد که پیرزنی برایش دست تکان داد. کنار زد. پیرزن سرش را خم کرد و گفت: "می خوام برم میدون تره بار پسرم." _بیا بالا حاج خانوم. پیرزن سوار شد: "خدا خیرت بده پسرم. به من نگو حاج خانوم! منم مثل مادرت." _ چشم مادر جان. _خیر ببینی پسرم. تو هم جای اولاد من هستی. _خدا حفظشون کنه مادر جان. چند تا بچه دارید؟ _چهار تا. سه تا پسر، یه دختر. اما چه فایده.

آموزش ژله با تیکه های میوه

طرز تهیه مرغ سوخاری

شادی از دیدگاه قرآن

پسرم ,خدا ,زد ,خانوم ,حاج ,کوچه ,مادر جان ,حاج خانوم ,ببینی پسرم ,خیر ببینی ,جان خیر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نوگلان ايران زمين